کاش دوست داشتن مسری بود،
آن زمان بود که تمام عاشق ها
کمین میکردند تا بوسه از لبان معشوق بدزدند
هوا از نفس های عشاق پرمیشد،
عشق دامان معشوقه های از همه جا بی خبر را می گرفت
بعد از آن بود که شهر پر میشد از احساس
شاید دیگر مردی با بغض خیابان های شهر را گز نمی کرد و درد دود سیگارش ، چشمان یار را متصور نمی شد
خیال عاشقانه های مردی ، دست دخترک را نیمه شب با چشمی لبریز از اشک به دست خواب نمی داد،
دیگر خیابانها و کافه ها و نیمکت کز کرده پارک تداعی کننده خاطرات خوب آغشته به بغض نبود...
شهر پر می شد از عابران عاشق،
کسانی که برق عشق را از صد فرسخی می شد در چشمانشان دید...
وشاید این زیباترین بیماری واگیر تاریخ بود...
لیلا قهرمانی آرمینا
ZibaMatn.IR