آنقدر دست های یکدیگر را نفشرده ایم
آنقدر یکدیگر را در آغوش نگرفته ایم
آنقدر به پای اشک ها و لبخندهای هم
ننشسته ایم که دیگر تاب نزدیک شدن
به یکدیگر را نداریم.
آنقدر ترسیده ایم و دروازه های اطمینان
را قفل کرده ایم که انسانیت در تاروپود
فرسوده ی خویش زندانی شد.
آنقدر از خود و یکدیگر دور بوده ایم
که شغال های سیاه تمام وطن
وجودمان را اشغال کردند و
ما باز هم از هم گلایه می کنیم؛
عشق، گل سرخیست
بخشیدنی بی انتظار گرفتنی
عشق، شفافیت زلال روحیست
سرشار زندگی...
عشق هزار و یک داستان ناگفته است در دل زندگی...
آری ما تنها از مفهوم حقیقی کلمات گریخته ایم و
قرن هاست که در زندان ذهن دفن شده ایم.
ZibaMatn.IR