در ازدحام این شهر
میان هیاهوی آدمک هایی که
مفهوم زندگی را از یاد برده اند.
زنی را دیدم
پر از شوق رهایی،
خسته از دویدن ها و نرسیدن ها؛
رقص کنان به دنبال پاره ای از نور
کوچه پس کوچه های شهر را
پرسه می زد.
او باور داشت
که قلب سیاه از دردِ مَردُمان
روزی با ذره ای امید،
شکوفه خواهد کرد.
ZibaMatn.IR