باز غم ، آغوشِ تاریکی برایم باز کرد
رویِ زانویش نشاند و مویِ من را ناز کرد
دست زبرش را به روی نرمیِ قلبم کشید
سِحر و جادو کرد و دل را مسکن اعجاز کرد
موی من رنگش پرید و کشتی قلبم شکست
لنگری شد غم به دل ، شادی از آن پرواز کرد
عاشق قلب رئوف و مهربانم شد ، دریغ!
"عشق شومش را به قلبم سالها ابراز کرد "
شادمانی رخت بست و زندگانی زهر شد
رفت شادی از دل و غم کارِ خود آغاز کرد
ZibaMatn.IR