آدم هر چقدر هم ادعا کند
که می تواند تنهایی اش را قُلدرانه به دوش بکشد...
باز هم در خلوت خود
نیازمند حضور گرمی است که
ظرفِ شنیدنش را با دردهایش پر کند.
تا گوشه ای از ذهنش آرام شود
از اینکه قرار نیست غم هایش را سر بسته، به گور ببرد...
او خواهد فهمید در شب هایی که
با هر فکر مزاحم،
اشک مهمان چشمانش می شود
محتاج کسی است که با دلگرمی اش،
اشک را در گونه هایش بخُشکاند...
می دانی
آدم هرچقدر هم
روزها برچسب قوی بودن را بچسباند به پیشانی اش،
شب ها را ولی، باید وجود کسی را لمس کند
تا ویرانگی هایش را آباد کند.
اما اگر
شب ها کسی را کنارِ خودش نبیند،
او می ماند و
حرف های ناگفته ایی
که بغضی می شود برای ترکاندن...
او می ماند و سیاهیِ مطلقِ بی رحم شب
که سایه می افکند بر قلبش
و ظلمتش را صد چندان می کند...
ZibaMatn.IR