زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
2.0 امتیاز از 1 رای

حوصله اش سر رفته، سعی می کند جدول ناتمام کلمات متقاطع را پر کند، خیلی زود بی خیال می شود، صندلی اش را توی بالکن می گذارد و به ماشین ها و مردمی که توی خیابانند نگاه می کند از این کار هم خسته می شود، سعی می کند رادیوی خرابی که یادگار پدرش است را تعمیر کند که حوصله اش سر می رود، نیمرو درست می کند و تلویزیون را روشن و هی این کانال آن کانال می کند، همانجا جلوی تلویزیون دراز می کشد اما خوابش نمی برد آنوقت پا می شود از لای خرت و پرت های انباری کاذب آلبوم عکس را درمی آورد و شروع می کند به نگاه کردن اما دوباره حوصله اش سر می رود و پرتش می کند یک گوشه. نمی داند چه مرگش است، مدّت هاست اینجوری است و نمی داند چه مرگش است، دفترچه ی تلفن را برمی دارد و به تک تک شماره ها نگاه می کند اما هیچ اسمی وسوسه اش نمی کند گوشی را بردارد. لباس هایی که همین دیروز شسته بود را توی حمام می شوید و اتو می کند. دوباره نیمرو درست می کند، چای می نوشد و سطل زباله ی تقریباً خالی را می برد پایین، از بقّال همسایه که دارد کرکره ی مغازه اش را پایین می دهد یک نخ سیگار می گیرد و می آید بالا، سیگار را روشن می کند و با هر پُکش چند سرفه. قبل از اینکه دوباره یک مشت قرص خواب بخورد ناگهان فکر بکری به سرش می زند امّا اوّل دو تا تکّه کاغذ برمی دارد روی یکی می نویسد "نه" و روی دیگری "بله" آنوقت تایشان می کند، چشم هایش را می بندد، توی دست هایش تکانشان می دهد و یکی شان را باز می کند، از کشوی میزش دوربین شکاریِ قدیمی را برمی دارد، چراغ ها را خاموش می کند، گوشه ی پرده را کنار می زند و به خانه ی روبرویی نگاه می کند؛ زن و مرد جوان بعد از اینکه مشروب خوردند و رقصیدند روی تخت دراز می کشند و شروع می کنند به عشق بازی بعد سیگاری روشن می کنند. لبخند می زند و دوربین را پرت می کند توی کوچه، چای می نوشد و بدون آهنگ می رقصد، تشکی کنار تشکش می گذارد و بالش را در آغوش می کشد و قبل از اینکه فیلتر سیگار را روشن کند می دود پایین نگاهی به دوربینش می اندازد ببیند سالم است یا نه، خیالش که راحت شد دوباره با عجله برمی گردد پشت پنجره، در حالیکه یادش می رود در خانه را ببندد.
ZibaMatn.IR


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید


انتشار متن در زیبامتن