فصل نارنجی عجب دل می برد بار دگر
ناز نازک می خرامد می رود سوی خزر
این هوا حال مرا حالی به حالی میکند
مهر می ورزم به آبان تا کنم ازدی گذر
نوجوانی و جوانی رفت ماندم نیمه راه
تک درخت عمر من افسوس مانده بی ثمر
بید خانه با نسیمی رقص باله میکند
گاه گاهی می نوازد نغمه ای مرغ سحر
من درختی سبز بودم درمیان باغ گل
رهگذار ی بی مروت ریشه ام زد با تبر
رنگ سرخ این درختان رنگ خون دل بود
خاطرم را بس مشوش می کند این برگ وبر
ZibaMatn.IR