عاشقت شده ام، آن قدر که
دست هایم، شعر شوند
قلم روی کاغذ بلغزد، سپید شوم!
وقتی حنجره ام،
از بازدم تو، جان می گیرد
عاشقت شده ام، تا انگشت هایم
نامت را، با پنج هجای کشیده
روی ورق پاره های قلبم، تا کند!
کنار انگشت هایم
دوست داشتنت، بریزد!
نفس هایم، تو را لمس کند!
دنیا کتیبه ای شود، که هر روز
با مهربانی تو گشوده شود!
روی کلماتی، که لبانم را
به شوق بوسیده اند ...
عرفان یزدانی
ZibaMatn.IR