بعد از رفتن آدم ها از زندگی ات به خودت قول می دهی همه چیز را فراموش کنی؛
گوشه ای آرام می گیری و بی سر و صدا زندگی می کنی
به تنهایی ات خو می کنی و دیگر هیچ چیزی برایت لذت بخش نیست؛ اما تنهایی ات را دوست داری زندگی ات را خاموش و به آرامی سپری می کنی بی آنکه بی تاب شویی یا نگران باشی چیزی را از دست بدهی.
اما بعد از سال ها تنهایی کسی از راه می رسد و می خواهد دوباره از نو دستان سردت را در دست بگیرد و مثل آتش زیر خاکستر شُعله ورت کند
ساده دلانه باور می کنی؛ اعتماد می کنی با او از زندگی ات از داشته ها و نداشته هایت حرف می زنی؛ از دلتنگی هایت برایش می گویی
اما او هم تنهایت می گذارد
و دوباره دستانت یخ می زند و لب هایت از سکوت سرشار می شود
و این بار یاد می گیری حرف هیچ کس را باور نکنی
به تنهایی ات خو می کنی و تا ابد اعتمادت را به آدم ها از دست می دهی
و این یعنی ویرانی دوست من ویرانی
del_neveshtehay_taymaz2
ZibaMatn.IR