پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ﻣﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡسال گذشته،ﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﺧﺮﻳﺪﻡﮐﻪ ﺭﻧﮕﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩاﻣﺎ ﺍﻧﺪﮐﻲ ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ.ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ گفت:کمی که بگذرد جا باز میکنه،خریدم،پوشیدم،خیلی گذشت،اما جا باز نکرد.....فقط استخوانهای پایم را آزرد.با خودم گفتم؛این همان رنگیست که دوست میداشتم،در مسیرهای کوتاه میپوشمش،اما....در مسیرهای کوتاه هم پایم را اذیت میکرد.....من اشتباه کرده بودم،کفشی که پایم رو ازرده میکرد،هرچقدر خوشرنگ و زیبا بود نباید میخریدمش،...
بعد از رفتن آدم ها از زندگی ات به خودت قول می دهی همه چیز را فراموش کنی؛گوشه ای آرام می گیری و بی سر و صدا زندگی می کنیبه تنهایی ات خو می کنی و دیگر هیچ چیزی برایت لذت بخش نیست؛ اما تنهایی ات را دوست داری زندگی ات را خاموش و به آرامی سپری می کنی بی آنکه بی تاب شویی یا نگران باشی چیزی را از دست بدهی.اما بعد از سال ها تنهایی کسی از راه می رسد و می خواهد دوباره از نو دستان سردت را در دست بگیرد و مثل آتش زیر خاکستر شُعله ورت کندساده دلانه ب...
دلت که گرفت ،پنجره ی دلت را باز کن !بگذار هوایش عوض شود...دستش را بگیر و به یک فنجان چای دعوت کن ؛با همان شکلاتی که دوست دارد...رنگ های شاد به تنش بپوشان و موسیقی دلنواز برایش بگذار ! دلت که گرفت ،با او مهربانی کن !او را به آرامش دریا مهمان کن...با او حرف بزن !نگذار غمگین باشد...هوای دلت را داشته باش !تنها کسی ست که تمام عمرت همراهت خواهد بود !!!del_neveshtehay_taymaz2...
به هیچ چیز زیاد توجه نکن عزیزِ مندست هایت را بگذار داخلِ جیبت راه بروو خیابان به خیابان برای خودت بیخیال سوت بزن!دیگر بس است،آنقدر غصه خوردیم که تویِ قلبمانهیچ جایی برای آرزوهایمان نمانده!بگذار تا می توانند پشتِ سرمان حرف بزنندما مسئولِ حسادتِ دیگران نیستیمیک گوش در و یک گوش دروازه رفیق!لحظه هایی که می توانیم به بهترین شکل از آناستفاده کنیم خیلی راحت جلویِ چشم هایماندارند می سوزند و از بین می روندآخرش هم چیزی برایمان باقی نم...
چمدانش را بسته بودیم، با خانه سالمندان هم هماهنگ شده بود، کلا یک ساک داشت با یه قرآن کوچک، کمی نون روغنی، آبنات، کشمش؛ چیزهایی شیرین ، برای شروع آشنایی.گفت: «مادر جون، من که چیز زیادی نمی خورم، یک گوشه هم که نشستم، نمیشه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ میشه!»گفتم: «مادر من، دیر میشه، چادرتون هم آماده ست، منتظرن.»گفت: «کیا منتظرن؟ اونا که اصلا منو نمیشناسن! آخه اون جا مادرجون، آدم دق می کنه ها، من که اینجا به کسی کار ندارم. اصلا، اوم، دیگه...
دور خودت دایره ای بکشدایره ای به وسعتِ بیخیال بودن ...دایره ای که قضاوتهای بی منطقِ دیگران را ، از افکارت تمیز دهد ...باور کن هیچ چیز در این جهان برقرار نمی ماند !اتفاقات برای افتادنند ...زبان برای حرف زدن ...و لحظه ها برای گذشتن ...به همین سادگی !!همه چیز ، مهیاست تا فقط زندگی کنی .قضاوت هایشان را بیخیال ...اگر زبانی بیهوده چرخیده ؛دلیلی ندارد فکری هم بیهوده مشغولِ چرایی اش باشد ...شاد باش و خوبی کن !فرصت زیادی نمانده ....
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!ببرم بخوابانمش!لحاف را بکشم رویش!دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!حتی برایش لالایی بخوانم،وسط گریه هایش بگویم:غصه نخور خودم جان!درست می شود!درست می شود!اگر هم نشد به جهنم...تمام می شود...بالاخره تمام می شود...!!!del_neveshtehay_taymaz2...
امروز یک نفر برایم اشتباهی فرستاد:"کجایی ؟!"دلم هری فرو ریخت،مدتها بود منتظر شنیدن همین یک کلمه بودم!چه فرقی می کند کجای دنیا نشسته باشی؟! مهم این است که یک نفر هست که کجا بودن تو برایش مهم است!شاید آن یک نفر رویش نشود بگوید دلم برایت تنگ شده و به جانم نق می زند بیا دیگر...و همه ی این حرف را خلاصه کند در " کجایی؟! "داشتم به همین چیز ها فکر میکردم که دوباره برایم فرستاد:ببخشید اشتباه فرستادم!!برایش نوشتم:م...