هر شب
سر ساعت معینی بهش فکر میکردم
که به خودم اومدم دیدم نصف شب!
نمیدونم چطور؟
چجوری؟
اما انگار شرطی شده بودم!
سر یه ساعت مشخص میرفتم تو فکرش و نمیومدم بیرون!
انقدر غرق تنش شده بودم که نفهمیدم، کِی شبه؟! کِی روز؟!
عقربه های ساعت از دستم فرار میکنن!
منم تو رویای بودنش پرواز میکردم!
تا حالا شده تو خواب و بیداری پرواز کنی؟
فکرشو بکن،
حس خوب پرواز و تو آغوشش داری!
بعضی شبا
دلم خیلی پرواز میخواد!
پرواز به مقصد آغوش تو ..
شبا دوست داشتنت از دستم در میره!
خیلی بیشتر میشه..
حتی شاید یک عدد به عدد های جهان اضافه کنن که نتونی حسابش کنی!
من اگه میتونستم،
یک ساعت به بودنت اضافه می کردم!
ZibaMatn.IR