زمستون که می رسه انگار زمین عاشق تر میشه...اینو وقتی فهمیدم که رو چمن ها دراز کشیده بودم...بر خلاف هوای سرد، قلب زمین داغ داغ بود..چمن های یخ زده خودشون رو پهن کرده بودن تو آفتاب ظهر و زمردی تر از هر فصل دیگه می خندیدن....درخت چنار برهنه قامت ایستاده بود لب جوی و با لذت جنبش هیکل خودشو تو آب برکه تماشا می کرد...خورشید مهربون تر می تابید...از خشم و عتاب و بد اخلاقی های تابستونش خبری نبود...شاخه ترد بنفشه سرش رو از لابلای برگ ها بیرون آورده بود و ستون فقرات یخزده اش رو توی نور خورشید پیچ و تاب می داد...و گنجشک ها... گنجشک ها بی هیاهوی عاشقانه نرم تر از هر فصلی می خوندند و می پریدند...و باد شده بود قاصد باران و رقصاننده ی ابر... شاید دلیل اینهمه دلبستگی، کوتاه تر شدن ملاقات های خورشید و زمین باشه...کوتاهی روز...کمبود نور...کمبود گرما...شاید کمبود عشق و ترس از اینهمه شب طولانی...و ترس از خزان و جدایی، باعث شده که روابط طبیعت دوستانه تر و عاشقانه تر بشه...
حالا دارم درک می کنم دوری و دوستی یعنی چی...معنی دور شدن و عزیز شدن رو الان میفهمم ..دلبندم بیا ما هم کمی از همدیگر دورتر شویم... نه چنان دور که یخ بزنیم...نه چنان نزدیک که بسوزانیم... بیا همدیگر را اریب دوستم بداریم...همین شکلی که خورشید در زمستان به زمین می تابد.
ZibaMatn.IR