مرا به آغوش بکش که تنها خیالی میان ماست ...
حبس کن من را ...
در مرز آغوشت ...
که باهم در کوچه آشنایی عشق را معنا کنیم ...
مرا به آغوش بکش که تو در من محو می شوی و من در تو ...
این را به خوبی در یافته ام که هیچ کس به اندازه تو مرا به شوق نمی آورد ...
من بی تو ستاره ای بی فروغم که نگاهش پی تاریکیست ...
من بی تو طلوعی بدون خورشیدم ...
با من قدم بزن تا انتهای سکوتم ...
سکوت را تکرار کردم به تو رسیدم ...
از من تا تو به تعداد موج خنده هایت فاصله است ...
با من حرف بزن که طنین صدایت عشق را سرود ...
با صدایت عشق را فریاد کردم تا جایی که از من تنها تو بمانی ...!
یلدا حقوردی
ZibaMatn.IR