پستوی خانه آوار دلتنگی های من...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن مجید صبوری
- پستوی خانه آوار دلتنگی های من...
پستوی خانه آوار دلتنگی های من است وقتی باران میبارد
شیشه ای که بخار گرفته بود ونگاهی که به موازات خطوط رفتن ها،چمدان می بست
کمرنگ شدنهای چهره کودکی و خاطراتش مرا نابینا میکرد ودرد ،مصداق شیشه و سنگ میشد
پرستوها کوچ کردند، ولی چرا کلاغ ها دست بردار رفتن آنها نیستند
زیر سیگاری پدر،دیگر از سیگارهای نصف و نیمه پر نبود ودکور بالکن شده بود
باد میوزید و شب پره های عاشق یکی یکی با شمع خودکشی میکردند
باران دیگر مجالی برای ناودانی نمیگذاشت تا سکوت اختیار کند
دختر همسایه در بالکن گاهی میایستاد و قهوه میخورد، من تماشایش را دوست داشتم و این را خوب میدانست
روزی آمد که دیگر نه باران بارید و نه باد وزید و نه دختر همسایه در آن محله بود....
کودکیم پایان یافت ومن چشم گشودم به جهانی که من را به جایی میبرد که جنس دلها آهنی و جای آنها ویترین مغازه های اسباب بازی بود.