همیشه منتظرت می ماندم
میدانستم وقتی بیایی محکم مرا در آغوش میکشی و تمام دردو رنج هایم را به جان میخری
اماامروز
152روز است که از قرار مان میگذرد
و من هرروز شال وکلاه کرده و کفشهای کتانی ام را به پا میکنم و بند کفشم را پشت پا می اندازم تا سریعتر به وعده گاهمان بیایم و یک ثانیه زودتر هم که شده تو را ملاقات کنم
چه اهمیتی دارد مردم چه میگویند!
من یقین دارم یکی از همین روزها باز خواهی گشت...
ZibaMatn.IR