چند سال بعد، روزی که حتی فکرش را نمیکنیم، درخیابانی حوالی همین شهر باهم روبرو میشویم.
تو از روبرو می آیی، مثل همیشه باهمان سرو وضع ساده ی همیشگیت... فقط تنها تفاوت موجود این است،که کمی پخته تر شده ای!
به یک قدمی ام که میرسی، به من خیره میشوی و آرام زیر لب نامم را برزبان می آوری...
قلبم از شدت درد فشرده میشود...
بوی عطرت آنقدر برایم آشناست که گویی سالیان سال است که می شناسمش.
سعی میکنم تا درلحظه ای تمام چهره ات را به ذهن بسپارم...
می دانم به چه فکر میکنی
من اما
به آمدنت فکر میکنم
اینکه چقدر دیر آمده ای! چقدر دیر کرده ای!
تو دیر آمدی و جوانیم از دهان افتاد
ZibaMatn.IR