لعنت به من وُ عشق تو وُ وعده ی "ما"یت
لعنت به منِ بی شرفِ مانده به پایت
له کرده غرور و دل و آیینِ شعورم
بی میلی و سردیِ دل و زنگ صدایت
باید بروم، ماندنم انکارِ شعور است
نادیده بگیرم همه ی خاطره هایت
هی بغض و نمِ اشک و من و بالشِ خیسم
تکرار تو وُ خاطره ی مانده به جایت
کافر شدم از بعد تو ، انگار دوباره
لازم شده پیغمبر و اعجاز خدایت
من میروم آهسته و میپوسم و شاید
روزی کسی از من غزلی خواند برایت
ZibaMatn.IR