زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
5.0 امتیاز از 1 رای

از بار اولی که دیدمت، زیباتر بودی!
من سر تاپای وجودت را با عشق تماشا میکردم..
باز آن روسری که بر روی آن، غنچه های فیروزه ای کاشته شده بود، روی سرت گل کرده بود...
خنده های پر از شیطنتِ روی لبانت، بر لبان من نیز نهالی از جنسِ خنده هایت جوانه زده؛
در چاله های سیاه گونه هایت گُم شده بودم!
عطر پیراهنت، زمان را پُر کرده بود..
به راستی که چقدر شبیه جوانی هایم بودی!
مانند سیبی که یک نیمه اش تو و نیمه دیگرش من بودم...
خیلی وقت بود دیگر در قاب چشمانم تو را نداشتم...
انگار زمان نمیخواست مرا در کنار تو ببیند،
چه زود از این خونه میگذشت!
نگاهی کردم، دیدم جای دو تا قهوه در کنار دو چشمان تو خالیست..
البته که به قهوه ی قاجار چشمانت نمیرسد!
بر روی پاهایم ایستادم،
تو نیز از جای برخاستی!
قدم بر داشتم..
تو نیز قدمی..
به گمانم نمیخواستی فاصله ها دوباره بین ما جا باز کنند!
هر رفتاری که از من سر میزد،
تو نیز همان رفتار را داشتی!
دو فنجان قهوه، آماده ی نوشیدن کردم..
آمدم که روبه رویت بنشینم،
دیدم که دیگر نیستی..
موهایت به سفیدی دانه های برف میزد!
دستانت که با آنها فنجان را گرفته بودی،
چروک هایی سالخورده روی آنها نقش بسته بود..

آری..
تو، من بودی!
یک من، در آینه..

نویسنده: Nazanin jafarkhah
ZibaMatn.IR

nazanin Jafarkhah ارسال شده توسط
nazanin Jafarkhah


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید


انتشار متن در زیبامتن