زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

توباید همان پیرمرد اخموی دوست داشتنی
قصه های من باشی؛
همانی که در سال های دور ،وقتی روی نیمکت چوبی پارکِ نزدیک خانه نشسته و درحالی که عصایش را در دست می فشرد و چشمانش نظاره گر بازی بچه هاست ،خانومش خسته ونفس زنان بخاطر پا دردی که ازطی کردن راه کوتاه منزل تا پارک پیموده سربرسد وغرغر کنان دست به کمر بزند و بگوید هیچ معلوم است چندساعت است کجایی؟ فکرنمی کنی دلم هزار راه می رود؟
چقدر تو بیخیالی مرد!
وتو با همان لحنِ عاشقانه همیشگی ات
بگویی بانو جان من عاشق همین دلواپسی ها و نگرانی های توأم و برای تمامشان نفس درسینه حبس کرده ام.
توهمانی هستی که اگر روزی نباشی و روزگار تو را از من بگیرد با خود
می گویم که تو همیشه بودی؛
یکی بودی...
برای یکی هم ماندی...
و بعد به قلبت اشاره کنی و بگویی جای تو تا ابد اینجاست محبوب من، ومن چقدر خوشحالم که می توانم همه جا احساست کنم و هیچوقت طعم تنهایی را نچشم.
بعد دست دردست هم راه خانه را در پیش بگیریم و تو مثل همیشه زیر گوشم حافظ بخوانی.
.
ZibaMatn.IR


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید
متن های مرتبط بهار رحمانی

انتشار متن در زیبامتن