در من زنی ست خیاط ...
که دلتنگی را می دوزد...
با بغض به اشڪ...
در من زنی ست بافنده...
که می بافد در خیال خویش...
امید را به آرزو...
در من زنی ست آشپز!
که حواسش هست ترخون غذا
چشمت را تر نڪند ...
و دلت را خون!
و در من زنی ست عاشق...
که دوست داشتن را هجی می ڪند...
میان هر نفس...
اما...
تو هیچ یک از این زن ها را دوست نداشتی!
ZibaMatn.IR