درخیالم تو و من باشیم و بارانی که نیست
به بغل می کشمت در آن خیابانی که نیست
فکر بوسیدن و آغوش تو تا زد به سرم
به جهنم که ببیند آن نگهبانی که نیست
لب تو باشد و من باشم و یک گوشه دنج
گنه بوسه زدن گردن شیطانی که نیست
گونه ات معدن و من در پی استخراجش
نمکش حیف در حصر نمکدانی که نیست
باز باران به دلم شور جوانی بخشید
نم باران و تو باشد به فراوانی که نیست
راستی هر چه شده بین من و تو راز است
رازگویی صفت چون تو مسلمانی که نیست
من عاشق شده عمری ست که بی ایمانم
از خدا نیست نهان از تو چه پنهانی که نیست
ZibaMatn.IR