یک روز صبح به او گفتم
بشمر ٣ عاشقت شدم ،خندید گفت فقط تا سه شمردی ؟
بیشتر فکر کردم برای عاشقش شدن حتی تا سه هم نیاز نبود بشمرم ......
بعد آن دیگر إعداد به جای ما حرف می زدند
وقت رفتن نتوانستم چیزی بگویم
با انگشت دستانم ٣ را نشان دادم
و او کف دست چپش را نشأنم داد
نیازی به فکر کردن نداشت \چپ دست \ بود و دست چپ به قلب نزدیک تر
از دور بر دستانش بوسه فرستادم
تا لبهایم برای همیشه بوی دستانش را بگیرد.
سولماز رضایی
ZibaMatn.IR