ضریح آینه و آب
اشکی بروی گونه خیسش چکید و رفت
نجوا نمود و از دلش آهی کشید و رفت
در ازدحام ساحت محبوب شهر عشق
با خاک راه حضرت جانان خزید و رفت
بی آنکه چشم دل بسپارد به غیر دوست
حتی کبوتری به نگاهش ندید و رفت
با عطر و بوی زمزمه ی دل وضو گرفت
شهدی به حول و ولایش چشید و رفت
گرد ضریح آینه و آب و آفتاب
با پای دل به عشق و ارادت چمید و رفت
وقتی که داد بار غمش را به دوش باد
حتی سبک تر از پر کاهی پرید و رفت
ZibaMatn.IR