زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
5.0 امتیاز از 1 رای

دفتر را ورق زدم قلم را در دست گرفتم . قلم میخواست تو را فراموش کند . قلم میخواست تو را فراموش کند ورق میخواست فصل دیگری آغاز کنم از فصل دلتنگی به فصل عاشقی
از فصل عاشقی به فصل دیوانگی
قلم میخواست از تو نگوید بس است دیگر بس
کاش میشد دفتر سرنوشت لحظه ای آرزو های مرا تمنا کند آن وقت تورو را آرزو میکردم . دست هایت را سفت میگرفتم . تو را به دور دستها می بردم . دو فنجان چای گرم . کنار ساحل قدم می زدیم ...... و اما شب ؟ راستی قلم میخواست چ کند ؟؟ فراموش؟؟
زینب عباسپور
ZibaMatn.IR

roz ارسال شده توسط
roz


ZibaMatn.IR
متن های مرتبط زینب عباسپور


انتشار متن در زیبامتن