به قدر هق هق ات شانه برای سر نهادن نیست
در این افتاده از چشمت هوای ایستادن نیست
به غیر از گریه کردن ها صدایی بر نخواهد خاست
تو ای عاشق به جز تو شهریاری بر نخواهد خاست
تو یار شهر عشق هستی ولی شهر یارت نیست
به جز قلب های سرد و سنگ و ساکت در کنارت کیست؟
امید رستگاری نیست با این خیل نادانان
بمیر آخر بمیر ای شهریار شهر کاجستان
ZibaMatn.IR