زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

قطره های بارون کم کم داشتن بَند میومدن، خورشید داشت خودشو به زور از زیر ابرهایی چاق و سفید که داشتن فرار می کردن، بیرون می کشید.
پای کوه ایستاده بودم، عطر طراوت و تازهگی بعد از بارون فضا رو پر کرده بود. مِه خجالتی، خورشید و آخرین قطرات بارون که خودشونو به هر زحمتی بود به زمین می رسوندند، یک صحنه زیبایی رو ترسیم می کردند.
یاد اون روز افتادم که تو، توی همین جادهِ پایینِ کوه پایه، پیاده داشتی به طرف اون سرچشمه میرفتی.
اون روز فقط عطر تازگی تو به مشام من آشنا بود و نقش زیبای بدن تو چشمام رو پر کرده بود. انگار خورشید و مَه و باران، قبل از تو با من غریبه بودند.
بدون اینکه بتونم تصمیم بگیرم، آهسته پایین اومدم و به دنبال توحرکت کردم.
نمیدونم چرا این کارو کردم ولی لذت عجیبی بهم میداد.
هیچ خیالی به جز شور جوانی در سر نمی پروراندم و پاهایم منو بدون هیچ تردیدی با آهنگ اون شور به جلو می بردند.
یک لحظه ایستادی، قلب من هم ایستاد، آهسته سر تو برگردوندی و به من خیره شدی،
یک لبخند کوچک و
دوباره به راهت ادامه دادی.
چه زیبا بود آن لبخند تو و چه خوب شد که من ادامه دادم از تو مست بودن را.
ZibaMatn.IR

کوروش وکیلی ص ارسال شده توسط
کوروش وکیلی ص


ZibaMatn.IR


انتشار متن در زیبامتن