شبیه جرعه ای از قهوه ی یخ کرده می مانی
که بعد از سال ها ماسیده باشد توی فنجانی
همان قدر آشنا اما همان اندازه هم مبهم
که از فنجان تو نوشیده باشم فال پنهانی
تو را نوشیده ام فنجان به فنجان و نفهمیدم
که از فنجان چندم نقش فالم شد پریشانی
نمی خواهم بماسد قهوه ی چشم ت ته شعری
که مدت هاست فال شاعرِ آن را نمی خوانی
تو فنجان نگاهت را پر از شیر و شکر کن تا
کمی شیرین شود این بیت تلخ و بغض طولانی
که می خواهم بنوشم کنج دنج کافه، فالم را
همان فالی که تو یک جرعه ی یخ کرده از آنی
نیلوفر عاکفیان
ZibaMatn.IR