آخرین ملاقات
تو همان ساعت زنگدارِ مغرورِ کنار تخت یکنفره ام هستی که در آخرین یادآوریش با کلنجار بر سر عقربه ها به کلک یک ثانیه زمان را به زمانه باخت!
و پنجم آذرماه در عصری بارانی در گلوگاهِ چهار و پنجاه و شش دقیقه نجوا کرد و زمان را در آخرین ملاقات دیدار تو به حبس ابد محکوم نمود،
تو همان جنگجوی مبارز در چهارگوشهٔ تنِ تب دار من هستی که در آخرین ملاقات با دست خالی به توجیه (قسمت) قانع نشد و تا مرحلهٔ آخر با غول (سرنوشت) جنگید و در انتها در یک رقابت نابرابر وقتی خسته در حالی که بر کُندهٔ زانو تکیه زده بود به رکب یک دودوزه باز پشت صداقت را به خنجرِ کلام زهرآلود خیانت باخت،
تو همان چتر فرسودهٔ آویزان به میخِ کج غرور من بر دیوارِ اتاقک خاطراتم هستی که با تن خسته و بی رمق،
یاد هزارن قرار عاشقانه در زیر باران های پاییزی را نجوا می کند و تاییدی است بر دو قلب پاک که در اوج و نهایت نزدیکی بهم اکنون گویی که هزار سال است از هم دوراند...
ارس آرامی
ZibaMatn.IR