وسایل هام رو جمع ڪردم، چمدونَم رو بستم و راهیِ جاده شدم! اما هیچڪس نفهمید، روح من جاموند بین صدای قهقهه هایی ڪه، یه زمانی می پیچید توی آجر به آجرِ اون خونه :)) دیالوگ رمان : مهتاب نویسنده : نگار عارف
عکس نوشته وسایل هام رو جمع ڪردم چمدونَ...
این متن را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.