لباس فقر بر تن این دل بی قرار من
تجسم نگاه تو نیمه ی شب شکار من
کشیده فکر من تو را میان دفتر دلم
میان صفحه های آن عکس تو شاهکار من
کلید قفل این دلم میان دست تو ولی
شکسته ای تو قفل این خانه ی بردبار من
میان دریای دلم غم تو موج می زند
بیا کنار ساحل این دل سازگار من
فرش کنم دو چشم خود به زیر آن دو پای تو
عیار عشق خود ببین ، چه کرده ای نثار من ؟
میان باد سرد غم رها نکن تو موی خود
که زلف مست و سرکشت شده طناب دار من
شکسته شد ستون دل به دست تیشه ی غمت
که تکه تکه های آن ، ببین شده مزار من
مجید رفیع زاد
ZibaMatn.IR