زندگی دردی ست شاید نیست درمانش هنوز
در شروعش مانده ام با فکر پایانش هنوز
سخت شد هرلحظه اش هرروز، هرجا، در دلم
حسرتی دارم من از یک ذره آسانش هنوز
قصه را غمگین نوشت از اولش شاید خدا
هرکسی زخمی به دل دارد و بر جانش هنوز
آب را از خون گرفتن رسمِ زشت زندگی ست
این که چیزی نیست می دانی تو از نانش؛ هنوز...
جنگجوها آخرش یا زنده یا بازنده اند
من شکستم با خودم در اولین خانش! هنوز...
از خدا دلگیر هستم بس که تنها مانده ام
نیست راهی غیر مرگ از دست زندانش هنوز
غنچه باید بشکفد تا گل شود با دشت ها
عمر من یک قرن شد اصلا زمستانش... هنوز!
▫️شاعر: سیامک عشقعلی
ZibaMatn.IR