دستش را می گیرم
آرام نبض دلتنگی اش را می بوسم
به آغوشش می کشم
پناه امن گریه هایش می شوم
از یکی بود و یکی نبود آدمها
برایش قصه ای می سازم
که کلاغ پیر و خستهٔ آن
همیشه به خانه اش برسد
برایش یک بغل عشق می شوم
و برای خوابهایش
لالایی کودکی ام را می خوانم
اما. ....
او آرام نمی گیرد .......
دلم را می گویم ،تنهاست ....
ناز زند
ZibaMatn.IR