یک عمر از ترس و عذاب گور گفتی
با فهم و با ایمان خود هی زور گفتی
جز هرچه خود می خواستی را زشت دیدی
بر روی باورهای مردم خط کشیدی!
با اسم حق کُشتی کسی را در سکوتش
مادر به بغضی بی صدا؛ دختر... سکوتش...
در منطقت احساس را انکار کردی
بعد از نمازت باز استغفار کردی
بهتان زدی گفتی که حکمت داشت کارت
بیزارم از این دین و از پروردگارت!
پروردگاری ساختی از جنس وحشت!
افراط یعنی: فهم در شکل جهالت!
در راه حق فتوا ندادی جز به ناحق
اما بدان یک تار مو راهست تا حق!
می ترسم از سجاده های خشک از حُب!
می ترسم از خودرأی های پُرتعصب!
گفتند ما و راهِ کج! اصلا! محال است!
از کاسه ی حق داغ تر بودن زوال است!
دیدی تکبر کشت عزّازیل ها را!
بیرون بریز از فکر خود قابیل ها را!
با نام دین هرگز نسوزان باوری را!
یکبار ادا کن رسم پاک حیدری را!
کشتی به گل خواهد نشست از اشتباهی!
اجبار در دین نیست! خواهی یا نخواهی!
وقتی غرورت می شود چنگیز ای شیخ!
یک دوزخ است و از خودی لبریز ای شیخ!
از ریشه در این ریش می ترسم همیشه!
خواهد زد آخر نیش! می ترسم همیشه!
غفلت به هر شکل و لباسی خواهد آمد
وقتی خوشی یا بی حواسی! خواهد آمد
هر معبدی می خواست یک مریم بسازد
اما گناه آمد از او آدم بسازد!
کمتر قضاوت کن که تاوان دارد این راه
در آسمان هم ماه می بینی و در چاه
در پرچم داعش هم الله است ای شیخ!
خاکی بمان این مقصد راه است ای شیخ!
▪️شاعر: سیامک عشقعلی
ZibaMatn.IR