من غنچه ی پژمرده ی هر سال هستم
چون آرزویی دیر اما کال هستم
اندوه هر تبعیدیِ بی خانه ام من
شاید به قول مادرم دیوانه ام من!
با بال هایی بسته در پرواز بودم
پایان تلخی از خودِ آغاز بودم...
جاری شدم در خط اول گیر کردم
من روح خود را در وجودم پیر کردم
گوری پر از تاریکی و تنهایی ام من
من حرف هایی دارم از جنسِ نگفتن!
در چاه غم عمری ست سرگردان ترینم
شد زندگی یوسف و من کنعان ترینم!
من بارها کشتم خودم را در سکوتم
صد ریشتر اندوه دارد هر سکوتم
سخت است بین خفته ها بیدار باشی
در یک مدار شومی از تکرار باشی
من قهرمان قصه های ناتمامم!
شاید شرابی کهنه ام؛ اما حرامم!
▫️شاعر: سیامک عشقعلی
ZibaMatn.IR