می خواهم مانند گذشته دستان کسی را محکم بگیرم؛ انگشتانمان را بین هم قلاب کنیم .
شانه به شانه اش قدم بزنم و زیر چشمی به پاهایش نگاه کنم؛
هنگامی که پای راست را جلو می گذارد، پای چپ را جلو بگذارم و قدم هایمان را هماهنگ کنیم.
در یک اسفند بارانی و خنک حیاط مدرسه را طی کنیم؛
و مقنعه های سفیدمان در حالی که چتر در مدرسه ممنوع است، خیس و پررنگ به نظر برسد.
جلوی یک گودال آب بایستیم و با فرو بردن چکمه های رنگی مان، رنگین کمان درونش را به لرزه درآوریم.
نک انگشتانمان قرمز شده مان را پیش از حضور دبیر به شوفاژ کلاس بچسبانیم؛
و در همان دلخوشی های کوچک جان دهیم.
ZibaMatn.IR