شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
می خواهم مانند گذشته دستان کسی را محکم بگیرم؛ انگشتانمان را بین هم قلاب کنیم .شانه به شانه اش قدم بزنم و زیر چشمی به پاهایش نگاه کنم؛ هنگامی که پای راست را جلو می گذارد، پای چپ را جلو بگذارم و قدم هایمان را هماهنگ کنیم. در یک اسفند بارانی و خنک حیاط مدرسه را طی کنیم؛ و مقنعه های سفیدمان در حالی که چتر در مدرسه ممنوع است، خیس و پررنگ به نظر برسد. جلوی یک گودال آب بایستیم و با فرو بردن چکمه های رنگی مان، رنگین کمان درونش را به لرزه درآوری...
ایستگاه به ایستگاه منتظرمو تو سوار بر قطارهیچگاه پیاده نمی شوی،خاطراتِ کودکی !!آرمان پرناک...
بگذار برگردمهمانجا کهدلم را جا گذاشتمبروم دلم رااز کنارچرخ خیاطی مارشال مادر م بردارمآفتاب بیداد می کندبگذار برگردمسایه ام را از کنار سرو قامت پدرم بردارمدستم کنار باغچه ریحان مادرم جا مانده استبگذار برگردم دست و عطر زندگی را از آن باغچه دلگشا بردارم بگذار برگردمهمان جا که دلم را جا گذاشتمهمان جاییکه پدرم می گفت دختر معنی نمی دهد اینهمه بخنددبگذار برگردم بروم آخرین قهقه های بلند زندگیم را بردارمبگذار برگردم همانجا که د...
دنیای کودکی ام سرشار از طنین دل انگیز توست ، تمام خاطرات کودکی ام را خط به خط با نام تو نوشته امو همیشه تورا می ستایم.روزت مبارک مادر بسیار عزیزم...