گاهی به نبودنت فکر می کنم...
به شب های طولانی که ممکن است
هرگز طلوع خورشید را نبینم.
گاهی به نبودنت فکر می کنم...
به عطر آغوشی که سهمم نمی شود و من
تیتر می شوم میانِ واژه ها با خطی درشت
شیوا به وقتِ دلتنگی
گاهی به نبودنت فکر می کنم...
به عکس های دونفره، و خاطره های دونفره ای که از تو می ماند.
و چقدر نفس گیرند ثانیه هایی که رفتنت را روزی هزار بار نعره می کشند و من
گوش هایم را با شدت بیشتری فشار می دهم. برای نشنیدن، برای نفهمیدن، برای...
گاهی به نبودنت فکر می کنم
به برگ های تقویمی که قرار است بدون تو
خالی بمانند. و فقط چوب خط روزها را نشان بدهد.
نمی دانم کاش هرگز تو را نمی دیدم کاش هرگز دلم گره نمی خورد به آن لبخند از حوالیِ بهشتت کاش هرگز چشمانت مرا نمیبرد به آسمان به ماه به ستاره
گاهی به نبو دنت فکر می کنم که گوشه ای از اتاق میان پیراهنت مرگ مرا در آغوش می گیرد. و لبخند می زنم به مرگی که آغوش پیراهنِ تو باشد...
شیوا شیرمحمدی
ZibaMatn.IR