ای صدایت بهشتی ترین موسیقی همیشه!
ای نگاهت بوسه گاه کلماتم!
این دست ها
چه معصومانه می مکند گرمای عشق را از دستانت!
و چه کودکانه
در آغوشت به خواب رفته این مرد،
که طعم ملیح خنده هایت
در وسعت جهانش
به جریان انداخته ترنم خشکیده ی رود را!
حافظه ی کلماتم را پاک کن
از سکوت دم کرده ی روزهای تنهایی
از ازدحام بغض
از خنجرهایی که به قلبم از پشت نشانه شدند
از دلمردگی پاییزانه ی کوچه های بن بست
از سوختن مظلومانه ی شعرهایم به دست حسادت
از هرچه نخواستم و شد
از هرکه دلم را شکست
از تمام ناتمام ها
نزیستن ها
نخندیدن ها
نبودن ها
عاشقانه ترین لالایی ات را در گوشم زمزمه کن!
که این بار؛
بیدار شوم به اشتیاق
برای روزی نو
به نام هرچه که خوبی ست
در شکوه عطرآگین باتوبودن!
آیینه را با طراوتت شخم می زنم
نور می کارم
و خورشید را
در اهتزاز رقص گندمزار موهایت نفس می کشم
ببین!
چقدر حالم خوب است کنار تو!
و تو...
تو را چگونه نپرستم!
تویی که از خدا هم مهربان تری با من!
از نامت
حتی
پروانه می ریزد در هوایم!
نبض سرانگشتانت کافی ست
برای تبدیل هزار سال زخم
به بهار
به بوسه
به لبخند...
◾سیامک عشقعلی
ZibaMatn.IR