بی تو لبخندم به یکباره، ز لب کوچید و رفت
از غمت گفتم ولی غم، آهِ دل را دید و رفت
جان زحسرت سوخت و خاکسترش بر باد رفت
بر منِ دلسوخته، خندان دلی؛ خندید و رفت
دستِ بی رحمِ زمانه تا بزد سیلی مرا
پیش چشمم بی سروپا بی کسی،رقصید و رفت
من پر از تنهایی ام تنها رهایم کرده ای
بی تو حتی هم خیالت با دلم جنگید و رفت
در فراقت آرزوهایم به پای دار رفت
آفتابا ! رفتنت را، سایه هم فهمید و رفت
گلشنِ پر سبزه ی قلبم ز بی مهری تو
شد خزانی، مهربانم ناگهان؛ خشکید و رفت
خواستم تا دل زنم برکوی عشقت بی قرار
ساقی میخانه از این دل زدن رنجید و رفت
بادصبا
ZibaMatn.IR