✍🏻 غزل پدر
تقدیم به یار جانم، پدرم:
«آن نیستی که رفتی، آنی که در ضمیری»
مرغی بُدی تو نالان، در قالب اثیری
آزادی ات فغان بود، جسمت چو ناتوان بود
روحی که خسته گردید، چون در قفس، اسیری!
دیدم صدا زدی که در روی من گشایید
پاسخ برآمد اما، چون در شوی بمیری!
شوق سفر به قلبت، درک حضور، ذهنت
از پا بلند کردت، مولای جان، امیری
یارت نگاه می کرد، خندان به راه می کرد
گلبرگ های گلرنگ در بسترت مسیری
ناگه نگاه تو گشت اندر نگاه او محو
جان بر لبش نهادی، قبل از زمان پیری
بر تو نگاه کردم، پرواز گشتی و راز
در جذبه ی مسیحا، روحی چونان بشیری
------------------------
@leyli.a.goli
لیلی افخمی گلی
ZibaMatn.IR