پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
✍🏼 شعر آغوش تقدیم به آغوش امن زندگیم، پدرم: آن جام بلورین، وسط حوض نشان بودچون آب حیاتِ گلی از شاخه رهان بودای مهر دلت رهزن غم در بغل نوراحساس در اندیشه ی تو، مهرِ وزان بودآغوش تو مفهوم عمیقِ ضربان بودآغوش تو آرام ترین جای جهان بودچشمان تو و رنگ فصیحِ طپش نورچشمان تو را روزنِ خورشید، نهان بوددستان تو دریای عمیق هنر و فندستان تو، چون بود هنرمند، روان بوداندوه تو و زمزمه ی ریزش بار...
✍🏻 غزل پدرتقدیم به یار جانم، پدرم:«آن نیستی که رفتی، آنی که در ضمیری»مرغی بُدی تو نالان، در قالب اثیریآزادی ات فغان بود، جسمت چو ناتوان بودروحی که خسته گردید، چون در قفس، اسیری!دیدم صدا زدی که در روی من گشاییدپاسخ برآمد اما، چون در شوی بمیری!شوق سفر به قلبت، درک حضور، ذهنتاز پا بلند کردت، مولای جان، امیرییارت نگاه می کرد، خندان به راه می کردگلبرگ های گلرنگ در بسترت مسیریناگه نگاه تو گشت اندر نگاه او محوجا...
آفتاب مهر بی مانند توبر سر و پای وجود لیلی اتبشکفانی قلب من با مهر خویشتا بمانی با همه بی میلی اتمن فدای چشم بیمارت شومای پدر، پر میکشد از جسم تودرد و رنج و غصه دوری مابشکفد نیلوفری در چشم تو 15 مارس 2018، اسپانیاrest in peace...
شب بنفش نگاهتبه روز روزنه ی منهوای سرد دل توبه روی شاد دل مندلم عجیب گرفته استبه وقت مغرب اشراقبود که قطره ی اشکیچکد به روزن این باغهوا، هوای بهار استدر این بنفشه ی الهامزمین، زمین خیال استزمان، زمانه ی ایهام.......
آخرششکوفه بر ویروسپیروز خواهد شدو آنگاهمامن و توسرمست و قدم زنانپر می کشیم به کوچه باغ های اقاقیآنگاه می خندیم به همه یاین همه تلخی و تلخ کامیکه دست های ما را از هم جدا کردمی خندیم به روزی کهتو نخستین بار سرفه کردیسرفه های مداومگفتی نفس م تنگ استو من از دلهره نفس ام درجا بند آمدگفتی مثل این که تب دارمو من از حرارت قلب تهمان جا ذوب گشتماکنون بهار آمده رفیق، برخیز!برپاخیز و بر نوبهار سلام کنیادت هست ...
برای پروازابتدا باید تا لبه ی پرتگاه رفت.من از آن پروانه ها نیستمکه بال بگشایم بر فراز گل واژه هالطیف و تُرد و بس نجیبمن چون عقابمیا شاهین متیزپرواز،یا شاید یک «باز» با بال هایی بازخشن و بس عجیب!......