هُرمِ نفس هایت
این، منم که؛
هر شب را
با تو صبح می کند
اِی ناآشناترین آشنایِ من
و هر روز این انوارِ طلاییِ خورشید نیست که مرا از خواب بیدار می کنند،
بلکه؛
هُرمِ نفسهایِ تُو ست
که از هزاران فرسخ آن طرفتر بر گوشِ جانم می دمند.
درود می فرستم بر آن دو چَشمِ خمار و خواب آلوده ات، با آغازِ هر روز؛
که خیره گشته اند در چَشمانم؛
از دوردست ها.
و درودهایی بیشتر نیز میفرستم؛
بر آن صدایِ آتشینِ خَش دارت
که تنها؛
جانِ من است که آن را میشنود:
صبحت بخیر عزیزم...
ZibaMatn.IR