مرده ای در تحرّڪم انگار
حسرت گور در دلم مانده
دیگر از زندگی شدم ،،،ارضاء
جای چنگش به گُرده ام مانده
مثل دیوانه ها شدم ،،، انگار
با خودم حرف می زنم گاهی
اینهمه اسم توی گوشی تو
تا بفهمی چقدر تنهایی
کافه ای دنج ...شهرک ولیعصر
ساعتِ پنج ونیم /حوالیِ عصر
ڪافه ای ڪه چقدرکوچک بود
شیڪ و نُقلی ولی شبیهِ قصر
و صدایی ڪه مثل همیشه نبود
عذر میخام خانم: چی میل دارین؟
من ولی غرقه در گذشته ی دووور
آی خانم ! باشمام ! مگه خوابین؟
عرض کردم خانم چی میل دارین
لاباریڪا؟! سِرجیو؟! جاوه ؟!
به چی فک میکنین کجا هستین؟
من؟ / یکی/ نه/ دوتا نسڪافه
هدفون و بوی عیدیِ فرهاد
آسمان بود و جاده و باران
خاطراتی که پشتِ سر جاماند
من هنوز زنده ام ... پایان
فرشته آسایش
🆔@fereshte asayesh
از کتاب صدای سکوت
ZibaMatn.IR