خاطره ها
روزی به پیش آینه سنگم زدند خاطره ها
نیش و کنایه، تیر و تفنگم زدند خاطره ها
از سمت قاب عکس سرخ و قشنگ شرابیم
زخم زبان به زردی رنگم زدند خاطره ها
مثل خزانکه برگ خشک و نزار و تکیده را
دائم به باد مغلطه انگم زدند خاطره ها
از عمرهای رفته به تاراج اگر که می دانی
در شعله های جام شرنگم زدند خاطره ها
گاهی به یاد فصل بهاران، به یاد شادی ها
نقش تو را به سینه تنگم زدند خاطره ها
من بودم و نگاه پنجره و کوه و ماهتاب
دستی به شانه های پلنگم زدند خاطره ها
دلشوره بود و مهلت ایام بی تو بودن ها
تا پا به پای دلهره چنگم زدند خاطره ها
♤♤♤
✍علی معصومی
ZibaMatn.IR