من و روایت غم؟
نوای ساز جرس می رسد به گوش دلم
هرای راز و نفس می کشد سروش دلم
اگرچه دست تو همراه شانه هایم نیست
صدای جاز تو پس می دهد به دوش دلم
کشیده بال و پرم را ندیدن رخ دوست
بلای فاز قفس می نهد به هوش دلم
من و طریقت دوری؟ من روایت غم!؟
به پای آز عسس می چمد چموش دلم؟
تو خنده می کنی و غمزه های مژگانت
خطای ناز هوس می چکد به نوش دلم
◇ غزلی با ۵ قافیه
✍علی معصومی
ZibaMatn.IR