بی تو
تنها
خون گشته این دل
قلبم
دردا !
آتشفشانِ غصه است ؛ جانا کجایی؟!
با من چرا نامهربانی مهربانم ؟!
از من چرا دل کَنده ای
سروِ روانم
خورشیدی و بر من نگاهت گرم و پر مهر
ای حضرت عشق !
کردی طلسمم ؛ بردی دلِ من
سحراست کلامت
سحر است نگاهت
عطرِ حضورت
پیچیده در جان
جانی ندارد دل بی تو جانان !
چشم انتظارم
شب بی قرارم
مست از نگاهت
گردیده این دل
ای وایِ این دل
شعر و شرابی
ای حضرتِ عشق !
روحِ مسیحا !
مینای صهبا !
جان از تو شیدا !
عطرِ گلابی ...
بادصبا
ZibaMatn.IR