حرف هایت،
مرا به زیر سایه ی ایوان خانه ی قدیمیمان می برد
همان خانه ای که پر از زنگار خاطرات است.
تو دیر کردی و وقتی آمدی
مرا در در آیینه ی شکسته ی اتاقت دیدی!.
میان برگ های دفتر کهنه ی شعرهایت!
و کلماتت را دسته گلی کردی و
افشاندی بر زنانه گی من.
آن دم مشتاق سماع با تو بودم
رقص بر نوک پنجه های پایم
تا گرداگرد تو بچرخم
در آستانه ی آن ایوان خانه ی قدیمیمان!
چه روزهای خوبی بود
گرچه هر روزش بوی تنهایی می داد.
تو بیا بنگر
چه کسی سختی های آن زن را پایان بخشید و
خاطرات تلخش را
در میان آن خانه ی قدیمی جا گذاشت
موهای ریخته اش را بر شانه های پنجره نشانید!
بی شک پیش از آن هم قلب من
دست نیازت را خواهد گرفت
و دست رد بر قلب زخمی تو نخواهد زد.
آه...
که زخم های دلم دیر التیام خواهند یافت
در این زمانه که تمامی لب ها پوچ و شکسته اند...
دیگر برگرد! بازآ!
فقط تو می توانی
در این جنگل، زنی را بفهمی و
عشق را بر سنگی بر افرازی...
شعر: آواز سامان
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
ZibaMatn.IR