پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دیگر کار کافی است...امروز باید به دیدارش بروم...بعد از چند روز مشغله ی کاری فراوان...راهی می شوم... امروز قرار است برای دلم وقت بگذارم ، برای تماشای رخسار مهربانش... برای نگاهی که انتظار بودنم را می کشد...زنگ خانه را میزنم... کسی جواب نمی دهد... به گمانم درد پاهایش بیشتر شده... در دلم آشوب می افتد... دنبال دسته کلید میگردم در جیب گوشه کیفم پیدایش میکنم کلید طلایی رنگ که از بقیه بزرگ تر است، یافتمش، کلید را در قفل می اندازم و در را باز میکنم...
آندم که در حصر نگاهت باشم... من آزادترینم......
شرط اول کو؟!من در پی آن ویرانم... من پی یافتنش گم شده ام... گر در این معرکه اورا یافتی تو بدو گو که پی اش میگردم......
امید روزهای خوب با \تو\ بودن...تسکینی است بر تمام دردهای بی تو بودن......
امشب برای دیدنت دیوان گشودم/دیوان که دیوانه شده من رخ نیافتم/هر دم برای بودنت ذکری ب سر کنم/صد ذکر گویم و وین چون ب سر کنم...
جان در بدن نباشد آنگه که جان نباشد......
باز هم ۱۸ سالگی معروف....آغاز جوانی و پایان نوجوانی......خوشحالم از زمینی که امسال مهربان تر چرخید و مرا به اهداف و آرزوهایم نزدیک تر کرد....خوشحالم که در نوجوانیم بی پروا خندیدم و شادی کردم.....خوشحالم که روز های نوجوانی را \زندگی\ کردم. ارمغانم ازدفتر نوجوانی کوله باری ازتجربه وعبرت است و درس است و پند...به دوش خواهم کشید تجربیات نوجوانی ام رادر روزهای جوانی....و رها خواهم کرد هرآنچه باعث رنجش دل وبارانی شدن چشم هایم می شود...توکل...
دیوان چشمانت عجیب مرا دیوانه میکند ، چه خوش دیوانیست مقصودش خوش باد......
زیباترین تصورم تصویر دیدگان توست......
گر یابم از آن زلف سیاه تو نشانیحاشا که بگویم به تو از سر نهانیدیریست که دلداده و سرگشته و مستم هرجا که بود از تو و نام تو نشانی...
نه تو گفتی و نه من...نه تو پیش آمدی و نه من... و ما ماندیم و یک دنیا حرف ناگفته.. چه عشق هایی که در سکوت، فریاد زدیم و چه محبت هایی که از یکدیگر دریغ کردیم.. تو رفتی! ترسیدی از ماندن و بیشتر عاشق شدن، ترسیدی از از جلو آمدن..تو از \نه\ شنیدن ترسیدی و من از شکست عرف و قانون...ولی هرگز نفهمیدم، قانون آن چیزی است ک دلم می گوید...هر چند چهره ام سالخورده و سیاهی گیسوانم، سپید شده اند، اما هنوز هم انتظار بودنت را میکشم و امیدوارم به آمدنت....
چشم هایت را ببند...بگذار ذهنت پر بکشد و برود به روزهای شیرین باهم بودن، روز های دورهمی های گرم و صمیمی، روزهای خنده های از ته دل....بگذار در آسمان روزهای شیرین آنقدر پر بزند تا یادت برود این روزهای سخت و طاقت فرسا را....در لابلای خاطراتت شیرین ترینش را پیدا کن و محو تماشایش شو، گونه هایت اگر تر شدند به فال نیک بگیر، بعد از این روزها در دورهمی ها مهربانتر اطرافیانت را نگاه میکنی، دستان پدرت را بیشتر میبوسی و محکم تر مادرت را در آغوش میکشی......