نه تو گفتی و نه من...
نه تو پیش آمدی و نه من...
و ما ماندیم و یک دنیا حرف ناگفته..
چه عشق هایی که در سکوت، فریاد زدیم و چه محبت هایی که از یکدیگر دریغ کردیم..
تو رفتی! ترسیدی از ماندن و بیشتر عاشق شدن، ترسیدی از از جلو آمدن..
تو از \نه\ شنیدن ترسیدی و من از شکست عرف و قانون...
ولی هرگز نفهمیدم، قانون آن چیزی است ک دلم می گوید...
هر چند چهره ام سالخورده و سیاهی گیسوانم، سپید شده اند، اما هنوز هم انتظار بودنت را میکشم و امیدوارم به آمدنت...
\دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت / عمری ست که عمرم همه در کار دعا رفت.\
آری، عمری ست که عمرم همه در کار دعا رفت...
ZibaMatn.IR