متن امین غلامی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات امین غلامی
گمان نمیکرد به دام افتادن در چشمان مستش
کار خودی باشد.
اری کار خود دل ماست.
تو به خود میبالی،
من به داشتن سیه چشمی به زیبایی تو.
عاشق زلف پریشان سیه روی تو شد،
دیوانه دل ما.
دل میبری از من، با زلف پریشانت.
لعنت به دلی که، بلرزد پی زلفی
من دلم پیش کسی هست.
که از من خبرش نیست.
خبرت هست که از حسرت دیدار تو
دیوانه و ویرانه و آواره شدیم.
از همان لحظه که چشمت به چشمم افتاد
لرزه به قلب من افتاد نمیدانم چرا...؟
پیداست که نمیدانی.
چه ها کرد آن سیه چشمان تو با ما.
نیست جز چشم سیاهت،
چشمی اندر خاطرم
کجا درگیر چشمان تو شد قلبم.
که گم کردم میان آن سیه چشمان تو دل را.
من جز نگه تو،
نشوم مست نگاه کسی هرگز.
بوسه از لبهای مستت، وای عجب حالی دهد.
حال آن مستیه لبهای تو را ، همچو من دادند و بس.
با هر نگهش عاشق و دیوانه ترم کرد
با هر نگهش مست تر از مست ترم کرد
من عاشق و دیوانه و آواره و مستم.
با هر نگهش راهیه می خانه و ویرانه ترم کرد.
چه خوش باشد زمانیکه
دو چشمانِ تو باشد قاتل من.
بـہ کدامین جرم...؟
در چشمان تو حبس شد دلم.
ماییم و همان
مستیه لبهای تو و
بار گناهی سنگین
بر دوشم
عمرمان بیهوده بگذشت و نفهمیدیم چرا
آنکه برده قلب ما، اصلا چرا قسمت نشد.
تو ای تنها دلیل زندگانی
نباشی سخت است بر من جوانی.
و شاید عشق..،
فرصت بوسیدن لبهای کسی هست که نیست.
نمیخواهم جهانی را...،
که بی ناز سیه چشمان تو باشد.
یکی باید باشد، که در این هجوم تنهایی شهر
سخت آغوش تو را سخت در آغوش کشد.
عشق تو..،
شروع ویرانی قلب و دل ماست.
ترس از دست دادنت بدجور ویران میکند.
در میان سینه قلب عاشق و دیوانه ام.
به کام دل نمی گردد،
اگر در روزگارم تو نباشی.